loading...

تکرار یک تنهایی

چه می‌جویی!؟ عشق!؟ همینجاست...

بازدید : 1402
دوشنبه 4 خرداد 1399 زمان : 9:22

چالش سی روز شرح حال نویسی حداقل بهانه‌‌‌ای برای هرشب نوشتن...

روز اول: برای چه یادداشت می‌نویسی؟
می‌خواهی چه چیزی از آن بدست آوری؟ فکر می‌کنی نوشتن چطور به احساس و هوشت کمک می‌کند؟

چیز خاصی نمی‌خواهم بدست بیاورم، در واقع اوایل هدفم از نوشتن جلب توجه و فهمیدن نظرات دیگران نسبت به شرایط زندگی‌ام بود. اما الان بیشتر هدف خالی شدن از افکار و احساسات بد و بیهوده است. وبلاگ برای من همدم خوبی است برای خالی شدن و راحت شدن. شاید در دنیا موجود زنده‌‌‌ای نتواند کار این وبلاگ را برای من بکند. کسی که بشنود و آخ نگوید. تمام حرف‌هایم را بدون هیچ کم و کاستی بگیرد، بدون هیچ اعتراضی. نوشتن کمک میکند حس بهتری داشته باشم نسبت به قبل از نوشتن. ( 1399/03/01)

روز دوم: درباره پروژه یا هدفی بنویس که مدت‌هاست در ذهن داری ولی کاری برایش انجام نداده‌ای.
فهرستی از کارهایی را بنویس که مدام عقب می‌اندازی و جداگانه دلیل اهمیت هرکدامش را توضیح بده. مشخص کن که با انجام دادن آنها به چه موفقیتی در زندگی نزدیک می‌شوی. لازم نیست که برای این فهرست کاری بکنی. برای قدم اول همین کافی است.

خب تو پاسخ به سوال قبل خیلی کتابی صحبت کرده‌ام. دیگه فکر نکنم از این به بعد بتونم. نمیدونم فهرست کارهام رو به چه ترتیبی بنویسم ولی هرچی اومد به ذهنم اضافه میکنم.
1. کتاب خواندن: بر اساس هر موضوعی هدفی پیدا میشه. مثلا موضوع اصلی کتاب‌هایی که می‌خونم برای زندگی کردن در دنیا و آخرت به درد میخوره. نحوه زندگی کردن و تقریبا اصولی فکر کردن. درک نسبی همه چیز و اتفاقات جالب تر. شناخت بیشتر هردو جهان. شناخت بیشتر مردم. شناخت خدا. شناخت موجوداتی که خلق کرده هر موجودی غیر از خودش و دوباره هزاران اتفاق دیگه. به طور خلاصه اگه بخوام تو یه کلمه بگم میشه «شناخت». خواندن کتاب به عنوان رمان برام حکم زندگی کردن تو یه دنیای دیگه و تجربه بیشتر کسب کردنه. فکر کنم بتونم اینجوری بهش نگاه کنم. و موضوعات دیگه کتاب خوندن اگر دوست داشته باشم بر اساس هر موضوعی یه اهمیتی برای من داره. در کل خیلی کلی گفتم :| پس بذارید بیشتر بگم. میشه از کتاب خوندن درس اخلاق گرفت و درست رفتار کرد. مهربونیم رو بیشتر کنم و حرص و عصبانیتم رو کمتر کنم. تو صحبت کردنم دقت کنم و در کل این بخش میشه تربیت آدمی‌و تقریبا به نظرم مهمترین بخش همین کتاب خوندنه. که کل زندگی آدم رو در بر میگیره...

2. درس خواندن: اگر بگم هدفم از درس خواندن (که نمیخوانم) کسب علمه دروغِ محضه. ولی خب به کسب علم و درس خواندن علاقه دارم و اراده و انگیزه‌‌‌ای برای انجام دادنش ندارم. ولی به عنوان اینکه ما تو دنیا زندگی میکنیم و برای شناخت و کشف بیشتر بخش کوچکی از دنیا و کسب درآمد برای گذراندن زندگی و تخصص در یک حرفه دوست دارم درس بخونم و تا آخرش برم.

3. ورزش کردن: ورزش کردن برام در وهله اول حکم سلامتی دوم قدرت و سوم مهارت برای دفاع از خودم و دیگرانه. شایدم ترتیبش رو کاملا برعکس گفته باشم. دنیا داره روز به روز جای خطرناک تری میشه و من نمیتونم به ورزش‌های ساده قانع بشم. مجبورم بعد از اینکه یکم سرم خلوت شد و فرصت فکر کردن داشتم، هم بدنسازی و هم یک رشته رزمی‌رو به صورت جدی شروع و به صورت حرفه‌‌‌ای ادامه بدم. خیلی جدیییی!

4. خورد و خوراک: از اونجایی که جلمه مخاطب «تو لاغری!» غلظت نفرت تو خونم رو میبره بالا در فکر کمی‌بالا بردن وزنم هستم نه جلو بردن شکم. پارسال که بدنسازی رو به صورت جدی شروع کرم و تقریبا 5 ماهی شد و بعد از اون تو خونه و کرونا و این حرفا تا یک ماه دیگه که میشه یکسال تقریبا 10 کیلو وزن اضافه کردم. این خیلی خوبه یعنی میتونم بیشتر وزنم رو ببرم بالاو همینطور قدرت. احساس میکنم املاح بدنم کمه. باید بیشتر به خورد و خوراکم برسم و ویتامین‌ها و املاح معدنی (حتی به صورت دارو) رو بیشتر مصرف کنم. هم سلامتی هم بدنسازی و قدرت و... که خب مسئله مهمی‌به نظر میاد.

5. ترک کردن عادات بد: الان در حال انجام دادنشم و هی شکست میخورم. یه بازندۀ بدبخت... خب تلاشم رو میکنم. اگر این رفع بشه که نور علی نور میشه. اخلاق و عادات بد تو خانواده. تو جامعه و... به نظرم وقتی این مشکلم کامل حل بشه همه چــــــــی درست میشه! دلم میخواد اون لحظه‌‌‌ای که به این رسیدم برم بالای کوه داد بزنم: خدااااااااااااااااااااااا. شکرت. دستت درست. مرسی. نوکرتم.

دیگه چیز خاصی به ذهنم نمیرسه. امیدوارم همۀ ماجرا رو گفته باشم. تقریبا همۀ مسائلی که زندگیم رو درگیر کرده گفتم. نمیدونم برای ادامه باید چیکار کنم... ( 1399/03/02)

روز سوم: در کودکی دوست داشتی چه‌کاره شوی؟

آیا امروز کاری شبیه به آن انجام می‌دهی؟ واکنش همان کودک به شرایط امروزت چطور است؟

در کودکی دوست داشتم پلیس بشوم. بعدها بر اثر فهم خوب دروس و علاقه خواستم ریاضی دان یا دانشمند بشوم. بعدتر که بزرگتر شدم خواستم نظامی‌بشوم. سپس خواستم مهندس بشوم. و حالا در فکر مهندس نظامی‌شدن هستم. یک آدم نظامی‌که در رسته مهندسی خدمت میکند و نظامی‌هم هست. دوست دارم تکاور بشوم. البته نه دیگر پلیس بلکه ارتش. در حد رویا و نزدیک بودن به واقعیت فکر خوبی است اما هیچ احتمالی برای آن قائل نمیشوم. ممکن است صفر درصد احتمال داشته باشد. ممکن است صد در صد احتمال داشته باشد. بازهم درصد احتمال این آرزو به روند پیش رفتن آینده بستگی دارد. واکنش کودک نسبت به شرایط امروز اگر منظور نسبت به این رویا پردازی است. که خوب خوشحالتر میشود که رویای بهتر و کاملتری دست و پا کرده ام. اما نسبت به شرایط کنونی زندگی‌ام و سابقه خطرناک و حال بهم زنم به نظرم وقتی بفهمد افسردگی میگیرد و دو سکته ناقص قلبی و مغزی را باهم میزند. فقط بعد از نوشتن این و یادآوری شرایط کنونی ام دوباره دلم میخواد لعنت بفرستم به این دنیای کثیف. (1399/03/03)

از ارتفاع بپری چیزیت نشه ...

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 9
  • باردید دیروز : 13
  • بازدید کننده دیروز : 13
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 471
  • بازدید سال : 471
  • بازدید کلی : 46192
  • کدهای اختصاصی